محمدرضا سرشار



  • تعداد دنبال کننده (1)
  • تعداد کتاب (87)
  • اضافه شده به قفسه (75)
  • خوانده شده (9)



تاریخ تولد : پنجشنبه 7 مرداد 1350
درباره نویسنده :

داستان‌نویس، پژوهشگر و منتقد ادبی شناخته‌شده برای قصه‌های ظهر جمعه رادیو، کتاب آنک یتیم نظرکرده محمدرضا سرشار مشهور به رضا رهگذر تولد: 23 خرداد 1332 ازدواج: شهر شيراز ـ 1359 فرزندان: محمد (شيراز ـ 1360)، يوسف (تهران ـ 1362) و مهدي‌يار (تهران ـ 1367) تحصيلات: نشان درجه يک هنري (معادل دکتري) کتابها: 133 عنوان کتاب شمارگان کل آثار: بيش از 5 ميليون نسخه جوايز:36 جايزه ملي و کشوري کتابهاي تقديم‌شده به سرشار: 7 عنوان کتاب کتابهاي درباره سرشار: 5 عنوان کتاب اقتباسهاي سينمايي از آثار: 4 عنوان فيلم کتابهاي ترجمه شده به زبانهاي ديگر: 5 عنوان کتاب به زبانهاي انگليسي، عربي و اردو




خروسک و پادشاه

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان، هیچ کس نبود. در زمان‌های قدیم، زیر گنبد کبود، توی سرزمینی دور، ده سرسبزی بود. توی این روستای خوش آب و هوا، خروس کوچکی زندگی می کرد. خروسک پدر نداشت. توی یک مزرعه سبز و بزرگ، تنهایی با مادرش حنا خانم،روزگار ساکت و آرامی داشت. تا اینکه ...



ببارد باران نبارد باران

«ببارد باران نبارد باران» بازپرداخته‌ی محمدرضا سرشار مشهور به رضا رهگذر و به تصویرسازی نرگس دلاوری حاوی داستان‌هایی برای کودکان است.



دم پیشی

«دم پیشی» بازپرداخته‌ی محمدرضا سرشار مشهور به رضا رهگذر و تصویرسازی نرگس دلاوری حاوی داستان‌های تخیلی برای کودکان است.



کشاورز پیر و خرس قهوه‌ای

«کشاورز پیر و خرس قهوه‌ای» بازپرداخته‌ی محمدرضا سرشار مشهور به رضا رهگذر و به تصویرسازی نرگس دلاوری حاوی داستان‌های تخیلی برای کودکان است.



اگر بابا بمیرد

محمدرضا سرشار در «اگر بابا بمیرد» داستان پسرکی روستایی به نام اسماعیل را روایت می‌کند. در روزهای سخت زمستانی روستای «شکورکندی» پدر اسماعیل بیمار می‌شود. برف آنقدر سنگین است که هیچ کس نمی‌تواند به راحتی از روستا خارج یا به آن وارد شود اما اسماعیل که تنها امید خانواده برای نجات پدر است مجبور می‌شود برای تهیه نسخه‌ای که پزشک نوشته به شهر برود، اما هوا به شدت سرد و طوفانی است و برف شدیدی می‌بارد، راه‌ها بسته شده و صدای زوزه گرگ‌ها شنیده می‌شود. هیچ وسیله‌ای برای رفتن به شهر نیست. اسماعیل با کمک دوستش برجعلی با گاری به سلامت به شهر می‌روند، اما هنگام بازگشت حوادث ناگواری برایشان اتفاق می‌افتد. فیلم سینمایی «جاده‌های سرد» به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی و بازی علی نصیریان در سال ۱۳۶۳ بر اساس این داستان ساخته شد. این فیلم موفق در جشنواره‌های گوناگون خارجی نیز به نمایش درآمد و توانست توانایی نویسندگی محمدرضا سرشار را به تصویر بکشد.



اصیل آباد

«اصیل‌آباد» محمدرضا سرشار داستان روستایی به همین نام است. روستایی نمونه که کار مردمش به سامان، بچه‌هایش بانشاط و سرزنده و اجاق‌ها و تنورهایش همیشه به‌راه است. خلاصه همه‌چیزش عالی است تا زمانی که پیله‌وری به روستا پامی‌گذارد. پیله‌وری که با خودش شهر فرنگی می‌آورد که همه را به خود جذب می‌کند و این شهر فرنگ کم کم زندگی همه را تغییر می‌دهد.



تشنه‌ی دیدار

«تشنه دیدار» داستانی مذهبی برای کودکان و نوجوانان و نوشته محمدرضا سرشار است که در دهه فجر سال ۱۳۶۲ کتاب برگزیده سال شد و در نخستین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان به عنوان برترین داستان دینی انتخاب شد و لوح زرین و دیپلم افتخار گرفت. در یکی از روزهای گرم و پررونق آخر تابستان در مدینه که عرق از سر و روی مردم می‌چکد و شاخه‌های سنگین نخل‌های خرما سر خم کرده‌اند، شترسواری خسته و گردآلود با صورتی سیاه و آفتاب‌سوخته از راه می‌رسد. از حال و روزش معلوم است که کار مهمی دارد. از مقابل مردم سریع می‌گذرد و خود را به مسجد پیامبر می‌رساند. او خبر مهمی آورده‌است. لشگر روم در تدارک سپاه و حمله به مسلمانان است...



سفر به جنوب

نام رضا رهگذر (محمدرضا سرشار) در ادبیات کودکان و نوجوانان انقلاب ما نامی آشنا است. او در اردیبهشت سال ۱۳۶۵، که سفری به جبهه‌های جنوب داشت، یادداشت‌هایی را به همراه خود آورد، که محصول دیده‌ها و شنیده‌های او از رزمندگان نوجوان بود. «با سَرزندگی مخصوصی در چشمها، خودش را معرفی می‌کند. ـ اسمم حسین رنجبر است. کلاس سوم راهنمایی هستم؛ و از شیراز اعزام شده‌ام. ـ شیرازی هستی؟ ـ نه. اهل آباده‌ام. ـ بار اولی است که به جبهه می‌آیی؟ ـ نه. بارِ سوم است. دو بار از طرف سپاه آمدم؛ و این بار همراه هلال احمر. ـ روی هم رفته، چقدر در جبهه بوده‌ای؟ ـ یک سه ماه، یک دو ماه. حالا هم دو ماه است اعزام شده‌ام. ـ آیا آمدن به جبهه، به دَرسَت لطمه نزده؟‌ باعث نشده از درس عقب بیفتی؟ ـ اصلاً! اینجا مجتمع آموزشی هست. معلمهایی هستند که به جبهه آمده‌اند تا به دانش‌آموزهای رزمنده، درس بدهند. پیش آنها درس می‌خوانم. همین روزها هم امتحان دارم. خط۲ بودم؛ برای دادن امتحان، فرستادندم اینجا.»



مهاجر کوچک

محمدرضا سرشار به طور اتفاقی در اداره آموزش و پرورش با پسری جنگ‌زده به اسم عباس آشنا می‌شود. عباس بچه خرمشهر است که پدرو مادرش را در جنگ از دست داده و حالا با خانواده محمد آقا زندگی می‌کند. محمد برای این که پسرک در خانه احساس تنهایی نکند، تصمیم‌ گرفته است نام او را در مدرسه‌ای که پسر خودش درس می‌خواند بنویسد. رئیس دفتر تعلیمات راهنمایی به سختی با نشستن او در کلاس موافقت می‌کند زیرا تقریبا آخر سال تحصیلی است و ثبت نامی در آن موقع سال انجام نمی‌شود. سرشار بعد از این که متوجه ماجرای عباس می‌شود از محمد درخواست می‌کند اجازه دهد با او ملاقاتی داشته باشد تا بتواند سرگذشت این کودک مهاجر جنگ‌زده را بنویسد. «ـ از اول تعریف کن:‌ کجا بودید؟ چه کارها می‌کردید؟ خانواده‌تان چند نفر بود؟ پدرت چه‌کاره بود؟ اسم برادرها و خواهرهایت ...؟ همه چیز را جزء به جزء تعریف کن. سعی کن هیچ چیز را از قلم نیندازی. آهی می‌کشد. چشمانش را به گنجشکی که روی چمنهای باغچۀ جلویی و‌َرجه و‌َرجه می‌کند می‌دوزد و شروع می‌کند: ـ خرمشهر بودیم. سه خواهر داشتم، دو برادر. خواهرهایم،‌ یکی‌شان هجده ساله بود،‌ یکی پنج ساله، یکی دو ساله. برادرهایم یکی‌شان اسمش اصغر بود؛‌ که از من کوچک‌تر بود. قاسم هم نوزده سالش بود. پدرم یک قایق کوچک داشت. قبل از اینکه جنگ شروع بشود،‌ با قایقش مسافرکشی می‌کرد. گاهی هم می‌رفت ماهیگیری. بعضی روزهای تعطیل، اگر می‌خواست برود ماهیگیری،‌ مرا هم با خودش می‌برد.» این کتاب موفق به دریافت شش جایزه ادبی شده است که می‌توان به لوح زرین و دیپلم افتخار نخستین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در دهه اول انقلاب اشاره کرد. مهاجر کوچک یکی از ده کتاب برگزیده دهه نخست پس از پیروزی انقلاب، به انتخاب مشترک مجله‌های کیهان بچه‌ها و سروش نوجوان است. سرشار در این کتاب تلاش نوجوانی را نشان می‌دهد که در جنگ پدر و مادرش را از دست داده است. این داستان به نوجوانان یاد می‌دهد که چگونه تنها و بی پشتیبان در برابر مشکلات بایستند و با تلاش و صبر و بردباری نتیجه کارهایشان را ببینند.



نردبان جهان؛ برای دوره‌ی راهنمایی تحصیلی

محمدرضا سرشار در کتاب «نردبان جهان» از پدربزرگش سخن می‌گوید که از مال دنیا جز یک صندوقچه قدیمی پر از کتاب‌های کهنه و تاریخی نداشت که آن هم در زیرزمین خانه به فراموشی سپرده شده بود تا این‌که سال‌ها بعد، شبی پدربزرگش را در خواب دید که دلگیر به سوی زیرزمین خانه می‌رود. چند روز بعد او صندوق کوچک را از زیرزمین به حیاط آورد. در میان کتاب‌های قدیمی، نسخه‌ای کوچک و خطی بود که جلد هم نداشت. ورق‌های کاهی‌اش کاملا زرد و پوسیده شده و به نظر می رسید که در آستانه از هم پاشیدن است. او برای اولین بار کتاب را خواند و نتیجه گرفت که داستان آن با وجود زبان کهنه‌اش داستانی همیشگی است که زمان و مکان ندارد و همواره تازه و تاثیرگذار خواهدبود. بعد به این فکر افتاد که خواندن این داستان برای نوجوانان، لازم است زیرا این کتاب از داستان آفرینش می‌گوید. دریافت عمیق و دقیق سرشار از متون دینی، باعث شده است که در بیان این داستان، موفق و توانمند باشد و از حدیثی کهن، روایتی امروزین بسازد. تصویرگری متناسب منصوره محمدی نیز جذابیت داستان افزوده است.