گئورگ لوکاچ (۱۹۷۱- ۱۸۸۵)، فیلسوف مجارستانی است. رمانهای تاریخی بیشتر در قرن نوزده مشهور شدند. بسیاری از والتر اِسکات به عنوان اولین کسی که یک رمان تاریخی نوشت، یاد میکنند. در تعریف رمان تاریخی نوشتهاند، رمانی است که گذشته و شرایط دوران گذشته را بازگو میکند. بسیاری از رمانهای تاریخی دارای شخصیتهای تاریخی واقعی اصلی و فرعی اند. در بخشی از کتاب میخوانیم: « این تکنگاری به هیچ رو مدعیِ ارائه تاریخی مفصل و کامل از رمان تاریخی نیست. گذشته از فقدان هر نوع کار بنیادین در چنین حیطهای، قصد من تاریخنگاری نبوده است. میخواستم صرفاً به مهمترین مسائل اصولی و نظری بپردازم. با توجه به نقش خارقالعادهای که رمان تاریخی در حال حاضر چه در ادبیات اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و چه در جبهۀ مردمیِ ضدفاشیستی ایفا میکند، از نظر من این قسم مطالعه اصولی بههماناندازه که بالفعل و مناسبِ روز است، ناگزیر هم است. آنهم بالاخص ازآنرو که رمان تاریخیِ روزگار ما، بهرغم قریحه عظیمِ بهترین نمایندگانش، همچنان از بسیاری جهات گرفتار پسماندههای میراثِ زیانبار و هنوز بهتمامی مغلوبنشده انحطاط بورژوایی است. اگر منتقد واقعاً میخواهد از این فقدانها پرده بردارد، لاجرم باید توجهاش را نه فقط به پرسشهای اصولیِ رمان تاریخی، بلکه به اصولِ ادبیات درکل معطوف سازد».
از یادداشت مترجم: گئورگ لوکاچ رساله آلمانیِ مطالعاتی درباره فاوست را در ۱۹۴۰ به پایان برد. این رساله، چند سال بعد، در کتاب گوته و عصر او ، بهعنوان آخرین رساله آن، منتشر شد. کتاب فوق، دربرگیرندهی مجموعهای از مقالات لوکاچ است که در دههی ۱۹۳۰ نوشته شدهاند، و بهواقع در حکم بررسی نظری و تاریخیِ گرایشهای ادبی نیمهی اول قرن نوزدهم و برخی از چهرههای برجستهی آن در آلمان، کسانی چون شیلر، هولدرلین و دیگران، است. البته یکی از چهرههای کانونیِ این کتاب هگل و کل سنت ایدئالیسم آلمانی بعد از کانت است. درواقع کتاب، همانطورکه از ناماش پیداست، میکوشد فرهنگ مدرن فلسفی و هنریِ آلمان را عمدتاً به میانجی چهره و آثار گوته بررسی کند، و درست به همین دلیل در بسیاری موارد، از خود گوته فراتر میرود و به بسط ایدههایی دربارة کل سنت روشنفکری و ادبی آلمانِ قرن نوزدهم میپردازد.
گئورگ لوکاچ (۱۹۷۱- ۱۸۸۵)، فیلسوف مجارستانی است. «تزهای بلوم» گزیده مهمترین مقالات سیاسی گئورگ لوکاچ در دهه ۱۹۲۰ است. این دهه دورهای بهغایت تعیینکننده، نه فقط برای حیات فکری خودِ لوکاچ بلکه بهواقع برای سرنوشتِ کلِ اروپا، بود. زیرا آغازگر دورهای پرتنش، بحرانی و در عین حال هیجانانگیز و امیدبخش برای روشنفکران و فعالان چپگرای اروپا، خاصه آلمان، بوده است. دههای که روشنفکران اروپایی واپسین تلاش خود را برای فراچنگ آوردن بخت تحقق بخشیدن به پروژه رهاییبخشی انجام دادند.
«نویسنده، نقد و فرهنگ»، شش مقاله و یک نامه از آثار جِرج لوکاچ (۱۹۷۱ ـ ۱۸۸۵) (گئورگ لوکاچ) فیلسوف، نظریهپرداز، منتقدِ ادبی و فعالِ انقلابی مجارستانی است که علیاکبر معصومبیگی (-۱۳۲۹) آنها را ترجمه کردهاست. این مجموعه به زبدهترین مقالههای لوکاچ در پهنه نقد ادبی، نظریه ادبیات، زیباییشناسی و فرهنگ اختصاص دارد و نویسنده در ضمن این مقالهها به کار بزرگانی چون گوته، تولستوی، زولا، تورگنیف، توماس مان، فلوبر، شکسپیر، لسینگ و بسیاری دیگر میپردازد: در طی جنگ جهانی دوّم بسیاری از مردم امیدوار بودند که نابود شدن رژیم هیتلر همزمان به پایان یافتن ایدئولوژی فاشیستی بیانجامد. با این همه، رویدادهایی که از زمان پایان جنگ در آلمان غربی بهوقوع پیوست نشان داد که چه بسا پایهی اقتصادی و سیاسی برای از نو جان گرفتن فاشیسم هیتلری را ارتجاع انگلوساکسون همچنان محفوظ نگه داشته و گسترش بخشیده است. آثار این گسترش به قلمرو ایدئولوژیکی، امروزه ایدئولوژی هیتلریسم را به معضلی بسیار واقعی، و نه فقط مسئلهای تاریخی، مبدّل میکند. چون به عقب برگردیم و به پیدایش فاشیسم نظر کنیم، میبینیم که روشنفکران چه مسئولیت حیاتی و حساسی از بابت گسترش این ایدئولوژی بر دوش دارند. دریغ که در این خصوص فقط به چند استثنای انگشتشمار برمیخوریم...