«زن عقدی» نام داستانی کوتاه از ایبوسه نیکول، با ترجمه حسن ملکی و صدای مجید آقاکریمی است.
«آیایی» مردیاست که به اتفاق همسر صیغهایاش «آیو» در شهرکی آفریقایی زندگی میکند. زندگی مشترک دوازده ساله آنها که سه فرزند هم حاصلش بوده ، علارغم کمبودها و سختیها ، با محبت و عشق دوجانبه میگذرد.اما این نظم با ورود یک هیئت سه نفره سفید پوست و آمریکایی که خود را خدمتگزاران کلیسا مینامند بر هم میخورد.در طی این اتفاقات آیایی مجبور میشود مراسم عقد با آیو را با تمام آدابش در کلیسا برگزار کند:
«صبح که زنگ ساعت شماطه دارش خاموش شد، تکانی خورد و دست دراز کرد فنجان چای صبحش را بردارد. نبود. مثل فنر پرید و نگاه کرد. هیچ. گوش سپرد صدای پای آیو را از آشپزخانه بشنود. هیچ. برگشت کنار خود را نگاه کرد. آیو آنجا بود و پشت سیاه و لختش آرام بالا و پایین میرفت. فکر کرد حتماً مریض است با آن همه هیجان دیروز.
داد زد: «آیو! آیو حالت خوب نیست؟» آیو همانطور درازکش آهسته برگشت رو به روی او. از سر راحتی، انگشت پایش را در زیر رو تختی نخی چرخی داد و با کف دست آرام به سینه خود زد. آرامش عجیبی در او دیده میشد. پاسخ داد: «نه، آیایی» بعد از او پرسید: «حال تو چی؟» و در ادامه گفت: «پاهات فلج اند؟» آیایی گفت: «نه.» حیران و مضطرب که نکند افکار آیو در اثر خستگی پریشان شده.
زن گفت: «آیایی، شوهرم، دوازده سال هر روز پنج صبح بلند شدم و برات چای و صبحانه درست کردم. حالا دیگه من واقعاً یک زن عقدی شده ام و تا باید با احترام بیشتری با من رفتار کنی. تو حالا شوهر یک زن عقدی هستی. بلند شو برای خودت یک فنجان چای درست کن.»