ادگار النپو(۱۸۴۹-۱۸۰۹)، نویسنده امریکایی است.
«گربه سیاه» داستان کوتاهی است که مفهوم گناه در تفکر النپو را به نمایش میگذارد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«احساسی که نسبت به مورلا داشتم، محبتی عمیق و بسیار عجیب بود. وقتی چندسال قبل تصادفا با او آشنا شدم، از همان اولین دیدار، شعلهای بر جانم افتاد که خود او هرگز به وجودش پی نبرد. این شعله به هیچ وجه از عشق و شهوت نبود و این عقیده که هرگز نمیتوانم به ماهیت غیرعادی این حس پی ببرم یا از شدتش کم کنم، مرا دچار عذابی تلخ میکرد. ولی سرانجام هر دو نسبت به ماهیت احساساتمان متقاعد شدیم و سرنوشت ما را با هم یکی کرد و ازدواج کردیم. این موضوع برایم هوس نبود و به عشق هم چندان فکری نمیکردم. مورلا از جامعه گریزان بود و تمام وقتش صرف من میشد و همین موضوع مرا خوشبخت کرده بود. این که آدم شگفت زده باشد خودش به نوعی خوشبختی است و مگر نه این که در خواب و رویا بودن، سعادت است؟
دانستهها و اطلاعات مورلا تمامی نداشت و استعدادهایش، که امیدوارم بتوانم بیانشان کنم، از نوع عادی نبود و قدرت روحی او حد و مرزی نداشت. من این موضوع را به خوبی متوجه شده بودم و بارها خود را شاگرد و پیرو رفتار او احساس میکردم.
به زودی فهمیدم که مورلا به دلیل تحصیلاتش در پرسبورگ علاقه زیادی به خواندن نوشتههای عارفانهای دارد که معمولاً از میان نویسندگان برجسته و نامی انتخابشان میکرد. نمیتوانستم علت علاقه زیاد او را درک کنم، فقط میتوانم بگویم که اگر با گذشت زمان من هم به این کتابها علاقمند شدم، این موضوع بر اثر نفوذعادت و تقلید من از کارهای او بود. در تمام این دنباله روی ها، اگر اشتباه نکنم عقل من دخالتی نداشت.»