«لیلا» اثر مرضیه شهلایی، داستانی درباره عشق دختری به نام لیلا به جوانی به نام حسین است که با شروع جنگ ایران و عراق به جبهه رفته و به شهادت میرسد:
پشت پنجره ایستاده است. پنجرۀ خاطرات، پنجرۀ تنهاییها و سنگ صبوردل تنگی ها. به افق چشم دوخته و به آن زمان فکر میکند که درون لِنج، دستهایکوچکش میلههای عرشه را محکم میفشرد. لِنج به آرامی با موج های دریا بالا وپایین میرفت و او در تلاطم امواج، به کرانههای سراسر آبی مینگریست. نسیمدریا صورتش را نوازش میداد و بر موهایش موج میساخت. احساس تنهاییمیکرد. چرا مادر او را تنها گذاشته بود. پدر میگفت: «مادر به یک سفر طولانیرفته» ولی چرا با او خداحافظی نکرد، چرا صورتش را نبوسید. چرا بیخبر رفت. مگر او را دیگر دوست نداشت.
پدر کنارش آمد و دست نوازش بر سرش کشید. پهلویش نشست و دست بهدور شانهاش حلقه کرد:
- لیلاجون! بابا! دریا خیلی قشنگه؟ میبینی رنگش مثل رنگ آسمونه!