@{{ user_rate = 0 }}

هفت جن







روند ها : #کتاب،

هفت جن

امید کوره‌چی 320 صفحه

انتشارات انتشارات کتابستان معرفت

کتاب هفت جن، رمانی فانتزی نوشته امید کوره‌چی، نویسنده معاصر ایرانی است. داستان کتاب هفت جن داستان مبارزه آخر الزمانی است که بین اجنه و انسان­‌ها درمی‌گیرد.
درباره‌ی کتاب هفت جن
امید کوره‌چی در کتاب هفت جن، داستان یک مبارزه‌ی آخرالزمانی را ترسیم کرده است. مبارزه‌ای که بین اجنه و انسان‌ها درگرفته است. ماجرایی عجیب، پر از اتفاقات که مو بر تنتان راست می‌کند. 
داستان کتاب هفت جن از زبان اول شخص که همان قهرمان داستان است روایت می‌شود. او برای نجات میرانا که در دست اجنه اسیر شده است، با هفت جن مبارزه می‌کند. اما نکته‌ی جالب داستان هفت جن این است که قهرمان داستان در مرحله‌های مختلفی که پشت‌سر می‌گذارد، از خدا طلب کمک می‌کند و می‌داند که بدون کمک‌های خدا نمی‌تواند کاری از پیش ببرد.
کتاب هفت جن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
اگر کتاب‌های فانتزی و در ژانر وحشت دوست دارید، از خواندن کتاب هفت جن لذت می‌برید.
بخشی از کتاب هفت جن
دریا ناآرام‌تر از آن بود که فکرش را می‌کردم، تا کمر ایستاده بودم میان آب و طوفان امواج خروشان را چنان به صورتم می‌کوبید که هر لحظه تمرکزم بیش‌تر به‌هم می‌ریخت و از توانم در مبارزه کاسته می‌شد. حدود یک ساعتی می‌شد درگیر نبرد با دیوی بودم که سرسختانه مقاومت می‌کرد و رام نمی‌شد، که به یکباره دیو اطراف حصار محافظ من چرخید و دیواره‌ای از آتش اطرافم را فرا گرفت، اما چون میان آب ایستاده بودم حرارتی به من نرسید. وقت زیادی نمانده بود، اگر شب از راه می‌رسید قدرت دیو چند برابر می‌شد، تمام عزمم را جزم کردم تا ذکر آخر را بگویم و کار را یک‌سره کنم، که ناگهان موج مهیبی به تنم اصابت کرد و تعادل خود را از دست دادم و یک پایم از حصار بیرون رفت و دیو هم که انگار منتظر چنین فرصتی بود نعره‌ای کشید و بدن دود‌گونه‌ی‌ خود را جمع کرد و مثل برق آمد سمت من که ناگهان صاعقه‌ای از آسمان به تنش اصابت کرد و تمام بدنش چون دود از هم پاشید و نابود شد.
نفس راحتی کشیدم و خود را از کف دریا جمع کردم. خوب می‌دانستم صاعقه‌ای در کار نیست و این نهاییل فرشته بود که باز هم مثل دفعات قبل خود را برای حفاظت از من به خطر انداخته و شمشیر نورانیش را مثل صاعقه چنان بر سر دیو بد سیرت کوبیده که تمام تنش بی‌هیچ زخم یا جراحتی به‌طور کامل دود شد و رفت هوا.

لباس‌هایم خیس خیس بود و شوری آب، دهانم را پر کرده بود، کشان‌کشان از میان دریا بیرون آمدم و قدم بر شن‌های ساحل گذاشتم، که چشمم به‌صورت کشیده و پر از نور نهاییل افتاد. تاج پادشاهی مثل یک خورشید بر سرش می‌درخشید و ردای بلند و سفیدش در وزش باد، موج بر می‌داشت.

برش هایی از کتاب