«وقتی اشباح بیدار میشوند: قدرتهای سیاه» نوشتهی کلی آرماسترانگ(-۱۹۶۸) است. این کتاب نخستین کتاب از این مجموعه کتاب فانتزی است. این کتاب در سال ۲۰۰۸ نوشته شده است.
این رمان داستان دختر پانزدهسالهای به نام چویی است که برای نخستین بار در زندگیاش احساس میکند همهچیز به طور خوبی در حال انجام است. در مدرسه و در زندگی شخصیاش روال زندگی تازه در حال درست شدن است که ناگهان بر اثر اتفاقی که مدرسه برایش میافتد ماجرا به کلی تغییر میکند. او از این به بعد برچسب «اسکیزوفرنیک» و متوهم میگیرد و در دسته «خل و چلها» شناخته میشود...
در بخشی از کتاب میخوانیم:
همانطور که فیلم چرند را تماشا میکردم و ذرت بوداده میخوردم، سرانجام احساس آرامش کردم. گفتوگو با ری موثر بود. او فکر نمیکرد دیوانهام. حتی فکر نمیکرد اسکیزوفرنی داشته باشم.
بعد از جدایی از خانوادهام، برای نخستین بار احساس کردم وضعیتم خیلی هم بد نیست. شاید قرار نبود سرنوشتم با درس و مدرسه گره بخورد. شاید بیش از حد واکنش نشان داده بودم.
آیا بچههای مدرسه میدانستند چه اتفاقی برایم افتاده است؟ چند نفر دیدند که در راهروی مدرسه میدویدم. عدهای هم دیدند که مرا بیهوش روی برانکار گذاشتند. میتوانستم چند هفتهی دیگر به مدرسه برگردم و احتمالاً کسی متوجه غیبتم نمیشد.
فردا برای کری ایمیل میفرستم و میگویم که بیمار شدهام. احتمالاً او نیز از زبان دیگران همین را شنیده بود.
میخواستم همه چیز به همینجا ختم شود. تشخیص دکترها فکرم را مشغول کرده بود، اما اکنون زمان بحث کردن نبود. من قرص میخوردم، در صورت لزوم دروغ میگفتم و سرانجام روزی از آسایشگاه لایل مرخص میشدم و به زندگی عادیام بازمیگشتم.