«ستوده در آسمانها و زمین» نوشتهی محمدرضا اصلانی(-۱۳۳۲) است. اصلانی تاکنون داستانها و زندگینامههای گوناگونی برای گروههای سنی مختلف نوشته است. کتاب «ستوده در آسمانها و زمین» نیز نگاهی به زندگانی پیامبر اسلام، محمدبنعبدالله است. این نوشته تلاش کرده از میلاد تا بعثت پیامبر اسلام را به صورت داستانی به رشته تحریر درآورد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«آمنه» در خانهاش تنها بود و «ام ایمن» از او پرستاری میکرد. سفر خوابها و خیالها پایان نداشت. «آمنه» به آغاز سفر بازگشته بود؛ زمانی که «عبدالله» در کنارش بود و با یکدیگر به مهر سخن میگفتند. هر دو آرزومند داشتن فرزند بودند. «آمنه» خوابش را بازگو میکرد؛ «در خانهی خودمان بودیم. همه جا نور و روشنایی بود. نوزاد را در بر داشتم و...»
«عبدالله» میشنید و چشم بر هم مینهاد. انگار در خیال خود فرزندش را میدید و در آغوش میگرفت.
«ام ایمن» سفر خاطرهها را نا تمام گذاشت؛ «بانوی من، ساکت و آرام نشستهاید!»
- راست میگویی، ساکت و آرام نشستهام!... دور از اینجا!...
- با من سخنی نیست؟!
- امروز، انتظارمان به پایان میرسد! گواهی دل را میشنوم.
- چه روز مبارکی!
- هفدهم ماه ربیعالاول، روز جمعه!
«ام ایمن» سراسیمه از جا برخاست و قدم بر آستانهی اتاق نهاد. لختی درنگ کرد. سپس بر بالین «آمنه» بازگشت. از مدتی پیش، تمام کارهایی را که لازم میدید، انجام داده بود. اما، «بیقراری» چنگ بر تار و پود دلش میزد. طلوع فجر نزدیک بود و نازنین بانوی مهربانش هنوز چشم بر هم ننهاده بود. گاه به گاه، دست ناپیدایی خواب پلکهای خستهاش را فرو میافکند و او را به تماشا وا میداشت؛ در خانهی پدرش بود. مادر به تازگی گیسوان بلندش را شانه زده و بافته بود. به خواستگاریاش آمده بودند.