صفحه ۲۵۹تا ۲۸۵
تهذیب و تزکیه نفس، از برترین واجباتی است که خداوند متعال سعادت آدمی را در گرو آن نهاده است. بی تردید، انجام این وظیفه سترگ، جز با برنامه ریزی دقیق عبادی و استفاده بهینه از زمان و لحظه لحظه های عمر در پرتو تعالیم قرآن و اهل بیت (ع)
سید رضا می گفت فرق صبر و حلم توی همین است. صبر و حلم توی همین است. صبرمال وقتی است که تو دچار یک امتحانی بشوی که هیچ کاری از دستت برنیاید. اینجا را اگر تحمل کنی می شوی صبور. ولی حلم مال وقتی است که می توانی بزنی زیر میز. می توانی کافه را بهم بریزی می توانی حقت را بگیری ولی به دلیل و مصلحتی زبان ببندی و خشم مقدس بپیچد توی حنجره ات غمباد شود بعد شب ها بروی سرت را توی چاه و چاله کنی و حرف بزنی و بعد کلمه هایت را دفن کنی. سید رضا می گفت: حلیم علی است و صبور زینب...
جرج گفت: کلام همه پیامبران و عدالت خواهان جهان ،شبیه کلام علی ست.برای همین من اسم کتابم را گذاشتم علی صدای عدالت انسان . کشیش گفت: برای همین امروز پیش تو هستم تا درباره ی علی بیشتر بدانم . جرج گفت: برای شناخت علی باید به وجدان خودت رجوع کنی پدر و تعصب مسیحیت را از خودت دور کنی و علی را با هیچکس قیاس نکنی جز خودش...
کنجی نشستم زینب و ام کلثوم خودشان را در بغلم جا دادند دنبال نشانه روشنی از فاطمه در آن ها گشتم از برق چشم هایشان میشد خواند که می خواهند مثل مادرشان باشند. هنوز تمام سینه ام داشت میسوخت از فکر غریبی پاره تن پیامبر و محسنی که هیچوقت ندیدمش. جای جای خانه پر از خاطره بود دلم میخواست فاطمه کنارم بود باز دستانش را میگرفتم چشم از او بر نمیداشتم و به او میگفتم: لبخند های عاشقانه ات را با جهانی عوض نمیکنم...
بارها از افراد مختلف شنیدم که میگن چرا رهبری جلوی فساد و خیانت برخی دستگاه های حکومتی رو نمیگیره؟ جوابش خیلی واضحه : چون حکومت ما مردم سالاره و مردم با رای دادن به این رییس جمهور در واقع به همه مدیران تحت امر او رای دادن. در نتیجه دخالت رهبری یعنی ضد مردم سالاری. یعنی همون چیزی که استعمار میتونه دستمایه خودش قرار بده تا اصل نظام رو یکجا نابود کنه. و اینجوری میشه که دست ولی خدا رو از اصلاح امورات مملکت کوتاه کردیم رهبری با نگاه کلان و عمیق به تمام مسائل نظام، راهبردهای کلان نظام رو طراحی میکنه و در اختیار مجریان، که همون دولت هست قرار میده و دولت هم هرگز اجرا نمیکنه... #در_جستجوی_ثریت
الحجر
نمی دانم سر چه چیزی بود اما بین حرف هایش رو کرد به من و گفت:«تعجب می کنم که توی ایران آیت الله خامنه ای به بعضی مسائل اشاره می کند،اما خیلی ها انگار حرفش را نمی گیرند.هیچ توجهی به سخنانش نمی کنند و کار خودشان را انجام می دهند.» آن موقع دقیق نمی دانستم منظورش کیست.الان خوب می توانم حدس بزنم.
مهدی باکری را خیلی دوست داشت.خرابش بود.از آن جمله اش که گفته بود:«دلم می خواهد مفقودالاثر شوم تا جنازه ام حتی یک متر از زمین خدا را اشغال نکند»،خیلی خوشش می آمد. بهم می گفت:«مهدی باکری باید خیلی شلاق عرفان را خورده باشد که چنین جمله ای را گفته باشد.»
گُلشا بلندبالا نبود. اما کوتاه هم نبود. تمام صورتش در همان نگاه اول نشان میداد از تیرهٔ روسها نیست. ایرانیان را خوب میشناخت. موهای مشکی. چشمهای درشت و عسلی. اما به دو زبان فارسی و روسی خوب حرف میزد؛ نه به اَدا، دقیق و بهجا. نماز هم میخواند. خوب نگاهش کرده بود. روسیخان نخواسته بود مثل برادر دیگرش از راه باکو به ایران برود. مقصد برادرش تهران و گراند هتل بود